رستاخیز
من کـــه ایــن را گفـــتــم
انتظار حرف اول زندگی است
حرف آخـــر هــم ایــن
ته خط واژه پایانی نیست
ماه،زمین ،مهر ،فلک منتظر است
جهان در تبیک رســـتاخیز
و در این ترس در این اندیشه
که زمان در کدامــــین لــحظه
تن به حبس نفسش خواهد داد!
مــن که ایـــن را گــفــتم
که افق دورترین معجزه است
زمین خواب زده می گــردد
و تـــه قــلبم را
به پر شب پره می پیوندد
مــن افــق را رفــتم
لیک در این راهترین بی راهی
سر از عطر خاطره در آوردم
من از نفرین این خاطره ها پژمردم
و تو نفرین شده تراز قلبم
نقطه آغاز کـدامین فــــردا
سر این قصه، سر این راه دراز افتادی
و اما قــــلـــبم!
که دلش را به آرامشیک تاریکی
به تماشای سکوت رویا می بــازد
سر دورترین فاصله ها منتظر می ماند